کاروان گلها
حاوی بهترین غزلیات شورانگیز از شعرای نامی ایران
سید محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی آخــــــرش محــــنت جانــــكاه به چـــــاه انـــــدازد هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من هر كه باقیمت جان بود خریدار كســـی جمعه 20 آذر 1394برچسب:دیوان اشعار شهریار ، شهریار تبریزی،شعر شهریار, :: 21:44 :: نويسنده : خلیل رنجبر اشتياق تو مرا سوخت کجايي، بازآ آه ، تاکي ز سفر باز نيايي ، بازآ گرهمان بر سرخونريزي مايي ، بازآ شده نزديک که هجران تو، مارا بکشد وقت آنست که لطفي بنمايي، بازآ کردهاي عهد که بازآيي و ما را بکشي جان من اينهمه بي رحم چرايي، بازآ رفتي و باز نميآيي و من بي تو به جان گرچه مستوجب سد گونه جفايي، بازآ وحشي از جرم همين کز سر آن کو رفتي شنبه 16 آذر 1392برچسب:اشعار وحشی بافقی ، دیوان وحشی بافقی, :: 20:11 :: نويسنده : خلیل رنجبر دل به دلبر گر سپاری دل بری دل بری کن تا بیابی دلبری هرکه انسانست از این سان خوانمش آن چنان انسان بسی به از پری از سر سر در گذر چون عاشقان عشقبازی نیست کار سرسری گر بیاری جام می یابی ز ما هر چه آری نزد ما آن را بری جان به جانان ده بسی نامش مبر حیف باشد نام جائی گر بری چون خلیل الله همه بتها شکن تا نباشی بت پرست آذری نعمت الله را اگر یابی خوشست زان که دارد معجز پیغمبری شاه نعمت الله ولی جمعه 24 آبان 1392برچسب:اشعار شاه نعمت الله ولی ، دیوان اشعار شاه نعمت الله ولی, :: 22:12 :: نويسنده : خلیل رنجبر جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن که از آب بقا جویند عمر جاودانی را شهریار جمعه 24 آبان 1392برچسب:جوانی در شعر شهریار، دیوان اشعار شهریار، محمد حسین بهجت تبریزی, :: 21:53 :: نويسنده : خلیل رنجبر پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند نای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی میکند گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی میکند سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی میکند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران میرسد با من خزانی میکند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی میکند شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند شهریار جمعه 24 آبان 1392برچسب:جوانی در شعر شهریار، دیوان اشعار شهریار، محمد حسین بهجت تبریزی, :: 21:46 :: نويسنده : خلیل رنجبر گفتم رخ تو بهار خندان منست گفت آن تو نیز باغ و بستان منست گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست گر جان منست ............................. غم دیدم از آن کس که مرا میباید ببریدم ازو تا دل من بگشاید نا دیدن او مرا همی بگزاید گرگ آشتیی کنم چه تا پیش آید شنبه 13 مهر 1392برچسب:رباعی از فرخی سیستانی ، دیوان اشعار, :: 15:37 :: نويسنده : خلیل رنجبر بشنو از نی چون حکایت میکند شنبه 13 مهر 1392برچسب:شعر بشنو از نی چون حکایت میکند از مولوی ، دیوان اشعار مولوی, :: 15:27 :: نويسنده : خلیل رنجبر هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه گیش چشک می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بلیغ می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:دیوان اشعار شاه نعمت الله ولی, :: 1:27 :: نويسنده : خلیل رنجبر
دوش در حـــــــلقه مــا قصــه گـــیسوی تــو بــود تا دل شب سخـــن از سلسلـــــه مـــــوی تـوبــــود دل که از ناوک مـــژگان تو در خــــــــون میگشت باز مشتـــــاق کمانخــــــانه ابــــــــروی تو بـــود هم عفــــــا لله صبــا کــز تـــو پیامــــی میـــــــداد ورنه در کس نـــرسیـــــــدم کــه از کـــوی توبود عالم از شور و شر عشق خبــر هیچ نــــــداشت فتنه انگیــــز جهــــان غمـــــزه جادوی تو بــــود من سر گشته هم از اهــــــل سلامت بــــــــــودم دام را هــــــم شکن طـــره هنــــــــدوی تــو بود بگشا بنـــــــد قبـــا تا بگشـــــایـــــــد دل مـــــن که گشـــــادی که مــــــرا بود ز پهلـوی تو بود بوفـــای تو کــــه بر تــــربت حـــــــافظ بگـــــــــذر کـــز جهان مــــــی شد و در آرزوی روی تو بود پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:دوش در حـــــــلقه مــا قصــه گـــیسوی تــو بــود , دیوان حافظ , اشعار حافظ, :: 16:15 :: نويسنده : خلیل رنجبر دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان هر جا که نام حافظ در انجمن برآید حافظ درباره وبلاگ باسلام و درود بر شما کاربر عزیز، ورود شما را به این وبلاگ خوش آمد عرض میکنم ، اين وبلاگ مجموعه اي از اشعار نامی شعرای ایران مي باشد. امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد اميد است قدمي كوچك در جهت اشاعه ي فرهنگ و ادبیات ایران زمین بر دارم . این وبلاگ در پايگاه ساماندهي وزارت فرهنگ اسلامي ثبت شده است. موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان |
||
|